در بيان تأثير قرآن بر انديشه مولانا همين كافي است كه اشاره كنيم تا پايان نيمه اول دفتر پنجم از 1460 آيه استفاده شده است. (1) اما آنچه اكنون در پي آن هستيم بررسي مفاهيم ديني در مثنوي است تا ببينيم نحوه تلقي و دريافت مولانا از اين مفاهيم چگونه است. به همين جهت ابتدا از واژه «قرآن» آغاز ميكنيم تا حسن مطلعي براي ديگر موضوعات باشد.
1ـ بيان وصف قرآن: در خور قرآن كريم براي آن اوصافي آمده است از جمله: «شفاء» و «رحمة»: و ننزّل من القرآن ما هو شفاءٌ و رحمةٌ للمؤمنين.(2)
«فرقان»: تبارك الذي نزّل الفرقان علي عبده ليكون للعالمين نذيراً.(3)
در نهج البلاغه حضرت امير (ع) ميخوانيم: «ناطق لا يعيا لسانه و بيت لا تهدم اركانه و عزّلاتهزم اعرانه (4)... احسن الحديث، ربيع القلوب، شفاءُالصدور، أنفع القصص.(5) النور السّاطع و الضّياءاللامع (6) والحبل المتين، والنّور المبين، والشفاءالنافع.» (7)
اما مولانا در شرح و وصف: «ذكرحكيم» از اين حديث شريف مدد ميجويد:
انّ للقرآن ظهراً و بطناً و لبطنه بطناً الي سبعة أبطن». (8)
مولانا معتقد است قرآن غير از ظاهر الفاظ داراي معاني بلندي است كه به سادگي قابل دريافت نيستند. قرآن ظاهري دارد كه نميتوان بر پايه آن حكم كرد در حالي كه در باطن معجزهايست، ولي هر كس به اندازه توانايي خويش از آن بهره ميبرد.
از امام چهاردهم (ع) روايت شده است كه قرآن بر چهار مرتبه ميباشد: كتاب اللّه عزّوجلّ علي اربعة اشياء عليالعبارة، والاشارة، واللّطائف و الحقائق. فالعبارة للعوامّ والاشارةُ للخواصّ، واللطائف للاولياء و الحقائق للانبياء. (9)
امّا درباره انسان ميفرمايد:
آدمي پنهانتر از پريان بود گر به ظاهر آن پري پنهان بود
آدمي صدبار خود پنهانتر است نزد عاقل زان پري كه مضمر است
آدمي همچون فسون عيسي است (10) آدمي همچون عصاي موسي است
امّا قرآن:
زير ظاهر باطني بس قاهريست حرف قرآن را مدان كه ظاهريست
خيره گردد خردها جمله دگر زير آن باطن يكي بطن دگر
كاندر او گردد خردها جمله گم زير آن باطن يكي بطن سوم
جز خداي بي نظير و بي نديد بطن چهارم از نبي خود كس نديد
ميشمر تو زين حديث معتصم همچنين تا هفت بطن اي بوالكرم
ديو آدم را نبيند غير طين روز قرآن اي پسر ظاهر مبين
كه نقوشش ظاهر و جانش خفي است ظاهر قرآن چو شخص آدمي است
يكسر موئي نبيند خال او (11) مرد را صد سال و عمّ و خال او
2- همه قرآن در شرح خباثتهاي نفس آدمي است. تمامي پيام قرآن آن است كه انسان در مسير عبوديت الهي قرار گيرد و به كانون هستي كه همان عبادت پروردگار باشد دست يابد. راز هستي هم چيزي بيش از اين نيست: «و ما خلقت الجنَّ و الانس الّا ليعبدون.(12) حال كه چنين است، چه هنگام عبادت ميسر خواهد شد؟ هنگامي كه نفس سركش رام شود و آن تنها از طريق عبادت ممكن است و عبادت يعني راه ناهموار را كوفتن و هموار كردن.(13)
بنگر اندر مصحف آن چشمت كجاست جمله قرآن شرح خبث نفسهاست
در قتال انبيا مومي شكافت (14) ذكر نفس عاديان كآلت بيافت
در خباث نفس انسان همين بس كه همچون قوم عاد كه اگر وسيلهاي مييافتند در كشتن انبياء همانهايي كه براي نجاتشان آمده بودند، موشكافيها ميكردند. چون:
او دني و قبله گاه او دنيست (15) نفس بي عهد است زان رو كُشتنيست
قبلهاش دنياست او را مرده دان نفس اگر چه زيركست و خورده دان
و يا:
از غم بي آلتي افسرده است كه بامر او همي رفت آب جو راه صد موسي و صد هارون زند (16) نفست اژدهاست او كي مرده است گر بيابد آلت فرعون اوآنگهان بنياد فرعوني كند
اما راه حلي كه مولانا پيش روي مينهد بي ارتباط با عبادت نيست. يعن مخالفت كردن با خواستههاي نفس:
هين مكش او را به خورشيد عراق لقمه اوئي چو او يابد نجات مردوار اللّه يجزيك الوصال (17) اژدها را دار در برف فراق تا فسرده ميبود آن اژدهات ميكشانش در جهاد و در قتال
بنابراين:
مرده را در خود بود گور و كفن (18) نفسها را لايق است اين انجمن
3- قرآن براي رفض اسباب آمده است. فلسفه بعثت انبيا اين بوده است كه به انسانهاي ظاهربين و به قول مولانا «اهل پوست» بفهمانند كه زير اين ظواهر و علّتهاي ظاهري، امري بالاتر نهفته است و خود را گرفتار اسباب و علل نكنند و هرچه را ميبينند همه حقايق هستي نپندارند. ديده را از زمين برگيرند و به آسمان بدوزند. چون:
در سبب منگر در آن افكن نظر ليك معذوري همين را ديدهاي ليك جز علت نبيند اهل پوست (19) هست بر اسباب اسبابي دگر حاصل آنكه درسبب پيچيدهاي در حقيقت خالق آثار اوست
به همين سبب مولانا توجه ما را به اين نكته جلب ميكند كه:
رفض اسباب است و علت و السلام عزّ درويش و هلاك بولهب (20) همچنين ز آغاز قرآن تا تمام جمله قرآن است در قطع سبب
حتي معجزه انبيا نيز در پي جلب اين منظور بوده است.
معجزات خويش بر كيوان زدندبي زراعت چاش گندم يافتند پشم بز ابريشم آمد كِشكشان (21) انبيا در قطع اسباب آمدندبر سبب مر بحر را بشكافتند ريگها هم آرد شد از سعيشان
بايد گفت كه مولانا قانون سببيّت و عليّت را به هيچ وجه منكر نيست بلكه در بعضي ابيات دامنه اين قانون را حتي به جهان ابدي كشانده است. (22) ميگويد:
هر سبب مادر اثر از وي ولد ديدهاي بايد منور نيك نيك (23) اين جهان و آن جهان زايد ابد اين سببها نسل بر نسل است ليك
4- قرآن گمشده مؤمن است. هر مؤمني در پي طلب شفا از آن است و به همين جهت هميشه در اين انديشه است كه چيزي را گم كرده است و بايد آن را بيابد.
هر كسي در ضالّه خويش موقن است (24) حكمت قرآن ضالّه مؤمن است
چنان كه در حديث آمده است: الحكمة ضالّة المؤمن فحيث وجدها فهو احقّ بها. (25)
البته اين حكمت اگر بي اثر از فيض ربوبي باشد خيال و وهم است و اگر هم از وهم و خيال زايد باز از نور ذوالجلال بي فيض است.
حكمتي بي فيض نور ذوالجلال حكمت ديني برد فوق ملك (26) حكمتي كز طبع زايد وز خيال حكمت دنيا فزايد ظنّ و شك
5- در شرح «انّا له لحافظون» (27). قرآن كريم تنها كتابي است كه دست تحريف در آن راه نيافته است. البته اين، هم به خاطر خود قرآن است كه از چنان استحكام و اتقاني برخوردار است كه مانع چنين چيزي ميشود و هم اينكه خداوند ضامن حفظ آن است.
گر بميري تو نميرد اين سبق مصطفي را وعده كرد الطاف حق
بيش و كم كن را ز قرآن حافظمطاعنان را از حديثت دافعمتو به از من حافظي ديگر مجونام تو بر زرّ و بر نقره زنمدر محبت قهر من شد قهر توكفرها را دركشد چون اژدها (28) من كتاب و معجزت را حافظممن تو را اندر دو عالم رافعم كس نتاند بيش و كم كردن در او رونقت را روز روزافزون كنممنبر و محراب سازم بهر توهست قرآن مر تو را همچون عصا
6- شناخت قرآن نيازمند مقدماتي است. براي شناخت مفاهيم قرآني و بهره مندي از معارف والاي آن علاوه بر مقدماتي چون آشنايي به زبان قرآن يعني زبان عربي و تاريخ اسلام و... بايد صفاي باطن نيز كسب كرد. البته اين بهرهمندي رايگان حاصل نميآيد و اگر بدون رعايت آنها انسان در پي تحصيل مفاهيم آن برآيد چون به ظاهر آن اكتفا ميكند، در نتيجه شاهنامه و كليله را با قرآن يكسان ميبيند.
چون بخواني رايگانش بشنوي تا تو پنداري كه حرف مثنوي
اندر آيد سهل در گوش كهانپوست بنمايد نه مغز و دانهارو نهان كرده ز چشمت دلبريهمچنان باشد كه قرآن از عتوكه كند كهل عنايت چشم باز (29) يا كلام و حكمت و سرّ نهان اندر آيد ليك چون افسانها در سر و در رو كشيده چادري شاهنامه يا كليله پيش توفرق آنگه باشد از حق مجاز
آري بايد سرمه عنايت الهي بر ديدگان آدمي كشيده شود تا بتواند از حقايق آن بهرهمند شود. چه به فرموده پروردگار: و اتّقواللّه و يعلّمكم اللّه. (30)
ان تتّقوا اللّه يجعل لكم فرقاناً. (31)
7- به همين جهت تا موقعي كه انسان اسير هوي و هوس خويشتن است نميتواند از آن حظّي ببرد و ناچار است به تأويل گرايد. چون هوي و هوس قفل دروازه ايمان است و راه چاره هم آن است كه انسان به خود بپردازد و خود را مستعد دريافت آن گوهر ناب كند. و يكي از جوابهاي عرفا و مخصوصاً شمس در برابر چون و چراهاي فلسفي و كلامي همين بوده است كه برويد به خود بپردازيد.
كاين هوا جز قفل آن دروازه نيست تا هوا تازه ست ايمان تازه نيست
خويش را تأويل كن ني ذكر را پست و كژ شد از تو معني سنّي (32) كردة تأويل حرف بكر را بر هوا تأويل قرآن ميكني
8- نتيجه دو مطلب قبلي آن است كه قرآن ميفرمايد، با تمسك به قرآن گروهي هدايت يافتند و گروهي به ظلالت افتادند. يضلّ به كثيراً و يهدي به كثيراً. (33) قرآن كريم با اينكه مايه شفا و رحمت است و كتاب هدايت، امّا براي ستمگران چيزي جز خسران نيست. و ننزّل من القرآن ما هو شفاء و رحمة للمؤمنين و لايزيد الظالمين الّا خسارا (34) و همچنين براي فاسقان گمراهي آور است : و ما يضل به الا الفاسقين. (35)
بنابراين از اينكه خداوند فرموده است: «هدي للمتّقين» (36) براي آن است كه انسانهايي كه بر فطرت اوليه خويش ماندند و آن را آلوده نساختند از هدايت آن بهرهمند شدند، نه آنها كه آن را آلوده كردهاند: قد افلح من زكّ'يها و قد خاب من دسّ'يا. (37)
در نلغزيّ و رسي در منتها از خدا ميخواه تا زين نكتها
زان رسن قومي درون چَه شدند چون تو را سوداي سربالا نبود (38) زانكه از قرآن بسي گمره شدندمر رسن را نيست جرمي اي عنود
پذيرش حق و پيام انبيا نيز بستگي دارد به خود انسان و زمينهاي كه هر كس در وجود خويش آن را آماده دريافت و پذيرش آن نموده است:
روي و آواز پيمبر معجزه است در دل هر امتي كز حق مزه است
جان امت در درون سجده كند (39) چون پيمبر از برون بانگي زند
چه به قول عين القضات، «بوجهل و ابولهب» از آيت: «و ما ارسلناك الا رحمة للعالمين» چه سود يافتند؟ آن نديدهاي كه آفتاب راحت همه جان باشد و رحمت جمله عالميان آمد؟ اما اگر بر گلخن تابد، بويهاي كريه از آن برآيد و پيدا شود، و اگر بر گلشن تابد، بويهاي خوش از آنجا برآيد و اين خلل نه از آفتاب آمد، بلكه خلل و تفاوت از اصل و جرم آن چيزها آمد.» (40)
9- تفسير قرآن به قرآن. در تفسير قرآن بايد از دخالت آراء شخصي پرهيز كرد، چون «القرآن يفسّر بعضه بعضاً...» و «من فسّر القرآن برأيه فليتبوّأ مقعده في النار. يا: من قال في القرآن بغير علم فليتبوّأ مقعده من النار.» (41)
مولانا نيز معتقد است كه تفسير قرآن را بايد از دو طريق انجام داد. 1- خود قرآن. 2- كسي كه بر هواي نفساني خويش آتش زده و به مرحلهاي رسيده است كه قرآن مجسم است.
وز كسي كاتش زدست اندر هوس معني قرآن ز قرآن پرس و بس
تا كه عين روح آن قرآن شدست (42) پيش قرآن گشته قرباني و پست
حضرت امير (ع) هم فرموده است، ينطق بعضه ببعض و يشهد بعضه علي بعض. (43)نكته ديگر آنكه، با توجه به تأكيد فراوان قرآن به عقل و انديشه ورزي و با عنايت به اين كه خطاب قرآن با عاقلان است، (44) «ان في ذلك لآيات لقوم يعقلون». (45)
باز بايد خود عقل را با محك ديگري چون قرآن سنجيد.
هر دو را سوي محك كن زود نقد بي محك پيدا نگردد وهم و عقل
چون محك مر قلب را گويد بيا (46) اين محك قرآن و حال انبياء
10- قرآن وصف حال انبياست. وقتي انسان با قرآن محشور باشد در حقيقت با انبيإ و اولياي خداوند در آميخته است و اين آميختگي حاصلش چنين نتيجهاي دارد:
دشمنان شهوات عرضه ميكنند (47) انبيا طاعات عرضه ميكنند
باز بي شرمي پناه هر دغاست (48) صدق و گرمي خود شعار انبياست
امّا اگر انسان قرآن بخواند ولي پذيراي آن نباشد، در حقيقت به انبيا پشت كرده است و به همين جهت پيامبر فرمود: ربّ تالٍ للقرآن و القرآن يلعنه. (49)
با روان انبيا آميختي چون تو در قرآن حق بگريختي
ماهيان بحر پاك كبرياانبيا و اوليا را ديده گير مرغ جانت تنگ آيد در قفس (50) هست قرآن حالهاي انبياور بخواني و نهاي قرآنپذيرور پذيرايي چو برخواني قصص
11- قرآن افسانه نيست طاعنان قرآن افسانهاند. مشركان در مبارزه با پيامبر هم ايشان را ساحر و مجنون ميدانستند:
و يقولون انه لمجنون. (51) قال الكافرون انّ هذالسّاحرٌ مبينٌ. (52)
و هم قرآن را افسانه ميپنداشتند: يقول الّذين كفروا ان هذا الّا اساطير الاوّلين (53) لو نشإُ لقلنا مثل هذا ان هذا الا اساطير الاوّلين. (54)
اما عظمت كلام آنچنان بود كه همه دريافتند كه خود افسانهاي بودند و قرآن حقيقتي جاودان.
چون مثالش ديده چون نگروي گيرم اي كر خود تو آن را نشنوي
طعن قرآن را برون شو ميكني اي سگ طاعن تو عوعو ميكني
ياز پنجه قهر او ايمان بري اين نه آن شير است كز وي جان بري
كاي گروه جهل را گشته فدا تا قيامت ميزند قرآن ندا
تخم طعن و كافري ميكاشتيد مر مرا افسانه ميپنداشتيد
كه شما بوديد افسانه ز من خود بديديد اي خسان طعنه زن
قوت جان جان و ياقوت زكات من كلام حقم و قائم بذات
ليك از خورشيد ناگشته جدا نور خورشيدم فتاده بر شما
تا رهانم عاشقان را از ممات (55) نك منم ينبوع آن آب حيات
1- تفسير نقد و تحليل مثنوي، استاد محمد تقي جعفري، 12/87.
2- الاسرإ/82.
3- الفرقان /1.
4- نهج البلاغه، دكتر صبحي صالح،ص 19.
5- همان، ص 164.
6- همان ص 46.
7- همان، ص 219.
8- مقدمه هشتم تفسير صافي ؛ به نقل از احاديث مثنوي، مرحوم فروزانفر، ص 83 ؛ بحارالانوار، 92/95 ؛ به نقل از ميزان الحكمة. لازم به تذكر است كه در ميزان الحكمة عبارت با اندكي تفاوت آمده است و حديث مذكور را به امام محمد باقر (ع) نسبت ميدهد.
9- بحار، 92/20 ؛ به نقل از ميزان الحكمة، ج 6.
10- مثنوي، كلاله خاور، دفتر 3/205 - 206.
11- دفتر 3، ص 205.
12- الذاريات /56.
13- مفردات راغب اصفهاني.
14- دفتر 6، ص 424.
15- دفتر 4، ص 242.
16- دفتر 3 ص 153.
17- همان، ص 154.
18- دفتر 4، ص 242.
19- دفتر 3، ص 177.
20- همان.
21همان.
22- شرح استاد جعفري، 8/103.
23- دفتر 2، ص 94.
24- همان، ص 123.
25- جامع صغير، 2/97 ؛ به نقل از احاديث مثنوي مرحوم فروزانفر.
26- دفتر 2، ص 128.
27- الحجر /9.
28- دفتر 3، ص 158.
29- دفتر 4، ص 271.
30- البقره /282.
31- الانفال /29.
32- دفتر 1، ص 24.
33- البقره /26.
34- الاسرإ /82.
35- البقره /26.
36- همان، 2.
37- الشمس /9-10.
38- دفتر 3، ص 204.
39- دفتر 2، ص 133.
40- تمهيدات، تصحيح دكتر عفيف عسيران، چاپ دوم، ص 185.
41- بحارالانوار، 92/111 ؛ به نقل از ميزان الحكمة، ج 8.
42- دفتر 5، ص 332.
43- نهج البلاغه، ص 192.
44- الرعد /4.
45- نامهاي عين القضات، عفيف عسيران، علينقي منزوي، چاپ دوم، نامه دهم، ص 79.
46- دفتر 4، ص 252.
47- دفتر 2، ص 120.
48- دفتر 3، ص 148.
49- بحار، 92/184 ؛ به نقل از ميزان الحكمة، ج 8.
50- دفتر 1، ص 33.
51- القلم /51.
52- يونس /2.
53- الانعام /25.
54- الانفال /31.
55- دفتر 3، ص 206.